نگشته مست تو هرگز به هیچ در محتاج مباد چشم و دل ما به یکدگر محتاج غبار اگر شده دیوانه خاطرش جمع است چرا ز خشکی دریا شود گهر محتاج صفای سینه عاشق گل همیشه بهار ز خشکسال نگردیده چشم تر محتاج نکرده ایم سؤالی دگر تو می دانی مباد چشم و دل ما به بحر و بر محتاج هنر رسیده به جایی که دست ما نرسد نشسته ایم به امید این هنر محتاج چه شکر یک مژه بر هم زدن تواند کرد که نیست صید محبت به بال و پر محتاج نهال بیخبر نوبهار گشت اسیر نشد ریاض محبت به برگ و بر محتاج اسیر شهرستانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۴۰۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/109315