سررشته جنون ره اهل هوس نزد بند گران به پای مگس هیچ کس نزد روشندلی ز پرتو افتادگی بود بیهوده شعله دست به دامان خس نزد خون شد درون سینه دل و شکوه سر نکرد بحری است اینکه غیر خموشی نفس نزد آیینه در غبار کدورت نشست اسیر روشندل آنکه تکیه به این یک نفس نزد اسیر شهرستانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۵۳۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/109452