جان سختی دلم را بیداد می شناسد قدر ستمکشان را فرهاد می شناسد مشت غبار عاشق در دام اضطراب است گشتیم خاک و ما را صیاد می شناسد چون تیغ عشق بارد بیجاست لاف طاقت از سر گذشتگان را جلاد می شناسد ما رازدار عشقیم رسوا چرا نباشد گلبانگ بیزبانی فریاد می شناسد دارد نگاه عاشق اکسیر آشنایی چشمش به خاک هر کس افتاد می شناسد اسیر شهرستانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۵۴۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/109459