نکرده دست تهی اهل دیده را قلاش به رنگ آیینه از نور می کنند معاش نسب به ساغر جم می رساند آینه ام ز ساده لوحی من راز عالمی شد فاش چه گل ز باغ جراحت کسی تواند چید حذر کنید از این رازهای سینه خراش برات روزی ما را به ما نوشته قضا ز پاکی نظر خویش می کنیم معاش گهر به قطره اشک آشنایی ای دارد عجب که بحر نگردد ز گریه ام قلاش ز نقش پای توام چون نسیم غالیه چین به خاک راه توام چون غبار ناصیه پاش؟ ملامتم مکن ای دل که دوست می دارم ورع پرستی پنهان و باده نوشی فاش اسیر شهرستانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۶۸۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/109598