آتش از آن گرمی نگاه گرفتم تا عرق فتنه ای ز آه گرفتم سوخت سراپای ما ز آتش پنهان بسکه چو مژگان به گریه راه گرفتم رنگ تپیدن نداشت خون شهیدان دامن پاک تو را گواه گرفتم چشم ودل ما بس است جلوه گه او گل به در دیر و خانقاه گرفتم بسکه تپیدم به زیرپای سمندش خون خود از خاک صیدگاه گرفتم بر سر راهش اسیر بسکه نشستم کام دل و دیده از نگاه گرفتم اسیر شهرستانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۷۳۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/109646