حرفی از شعله خویت به زبان می آرم شمع را همچو نی امشب به فغان می آرم غیرتم بین که ز تأثیر محبت هر دم تا نبردم دلت از دیده نهان می آرم گریه گرم و رخ زرد نظر کن که چو شمع چمن شعله به گلگشت خزان می آرم فهم آن بیهده گویی نکنم هرگز اسیر اینقدر هست که حرفی به زبان می آرم اسیر شهرستانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۷۵۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/109669