چه سرخوشم که ندانم دل و کباب از هم چه بیخودم که ندانم گل و شراب از هم بهار جلوه شوخ که گشته عالمگیر بتان کرشمه نمایند انتخاب از هم به دامن مژه دستی زدم چه دانستم که تیغ او نکند فرق خون و آب از هم شمیم برگ گل و گوشه نقاب از من فروغ آینه ماه و آفتاب از هم سواد شوخی طفلان نمی شود روشن به رنگ گل بربایند اگر کتاب از هم چو آب می گذرند اهل دل ز یکدیگر نه همچو کینه پرستان به آب و تاب از هم اسیر دلکده بی تکلفی از تو رسوم ساختگیهای شیخ و شاب از هم اسیر شهرستانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۷۸۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/109695