چشم است و نور دیده خیالت در آینه حور است و باغ خلد وصالت در آینه نظاره نقشبند پریخانه گشته است تا دیده جلوه خط و خالت در آینه طوطی نگشتی آینه گر آه از این شعور یک عمر سوده شد پر و بالت در آینه غافل شدی ز حیرت و رفتی ز یاد خویش با چشم خود چه بود جدالت در آینه پیمانه گیر و سیر چمن کن که صبحدم بر روی خویش واشده فالت در آینه اسیر شهرستانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۸۳۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/109752