به استقبال مژگان سیاهی نگاهم می رود هر دم به راهی چه می کردیم با چندین خجالت اگر بودی زبان عذرخواهی دل است آیینه روز و شب ما نمی دانیم خورشیدی و ماهی شود گر خاکساریها صف آرا غباری بشکند قلب سپاهی به ذوقی صید فتراک تو گشتم که شد هر قطره خونم عیدگاهی فروشم دامن پاک دو عالم خرم چشم و دل عاشق نگاهی به محشر چون برآرم سر ز خجلت ندارم در خور بخشش گناهی چو عمدا پرسد از نامم بگویی اسیر از بیزبانی بی گناهی اسیر شهرستانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۸۶۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/109778