ز دشمن می گریزم دوست می آید به جنگ من نمی دانم چه در سر دارد این بخت دو رنگ من نه لاف سینه صافی می زنم نی داد بیمهری همین دانم که گلبازی کند با شیشه سنگ من به صد بیدست و پایی لاف جرأت می توانم زد گریزانم گریزانم که می آید به جنگ من اسیر شهرستانی : دیوان اشعار : غزلیات ناتمام : شمارهٔ ۳۲۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/110109