زمین را بوسه زد شاپور و برخاست که باد این کار همچون قامتت راست میفتا در دلت هرگز ملالی مبادا آفتابت را زوالی نه از بیگانه روزی نی زخویشان مگردا، خاطر جمعت پریشان پس آنگه یک حریر نغز برداشت به خوبی صورت پرویز بنگاشت بدان دیبا چنان نقش از قلم زد که روح القدس از آن، صد بار دم زد چو بر دیبا کشید آن صورت شاه روان برجست و روی آورد بر راه در آن بازی چو نقش خویشتن دید دو منزل را به یک منزل ببرید چو آتش گرم شد در راه و چون باد به کوهستان ارمن رخت بنهاد چرا کان دلستان با مطرب و می به رسم خسروان همچون جم و کی چو تابستان رسیدی از پی گشت به کوهستان ارمن رفتی از دشت به هر سرچشمه جام می کشیدی به هر باغی زمانی آرمیدی دگر کانجا یکی دیر کهن بود که می آورد از رشکش فلک دود کشیشانی در آن دیر کهن سال فتاده روز و شب بر رسم ابدال مسیحاسان در آنجا کرده ماوا همه هر یک به خوبی صد مسیحا در آن دیر، هر زایر که بگشود مسیحایی به چرخ چارمین بود در آنجا آن پری رخ رو نهادی چو مریم در پی عیسی فتادی چو کردی گوشه آن دیر منزل شدی خورشید با عیسی مقابل دگر زانجا چو رفتی شاد و خرم ندیدی هیچ وقتی صورت غم به عشرتگاهها عشرت نمودی به دف گفتی سخن، از نی شنودی چو می دانست شاپور این چنین حال شد آن خورشید را چون سایه دنبال به سوی کوه ارمن کرد آهنگ مگر کان لعل یابد در دل سنگ ز راه دیر اگر چه بس ستم دید در آخر عیسی و مریم به هم دید سلیمی جرونی : شیرین و فرهاد : بخش ۹ - رفتن شاپور به ارمن به طلب شیرین گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/111266