عشق تو به سینه تاختن برد وآرام و قرار من ز من برد تن چند زنم که چشم مستت جانی که نداشتم ز تن برد صد گونه قرار از دل من زلفت به طلسم پرشکن برد عشق تو نمود دستبردی مردی و زنی ز مرد و زن برد با چشم تو عقل خویشتن را بی خویشتنی ز خویشتن برد عیسی لب روح‌بخش تو دید در حال خرش شد و رسن برد خضر آب حیات کی توانست بی‌یاد لب تو در دهن برد جمشید کجا جهان‌نمایی بی عکس رخت به جام ظن برد سیمرغ ز بیم دام زلفت بگریخت و به قاف تاختن برد گفتند بتان که چهرهٔ ما قدر گل و رونق سمن برد درتافت ستارهٔ رخ تو وآب همه از چه ذقن برد عطار چو شرح آن ذقن داد گوی از همه کس بدین سخن برد عطار نیشابوری : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۹۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/11148