مرد ره عشق تو از دامن تر ترسد آن کس که بود نامرد از دادن سر ترسد گر با تو دوصد دریا آتش بودم در ره نه دل ز خود اندیشد نه جان ز خطر ترسد جانی که بر افروزد از شمع جمال تو می‌دان که ز پروانه کفر است اگر ترسد جایی که جگر سوزد مردان و جگرخواران در خون جگر میرد هر کو ز جگر ترسد گفتی دلت از هجرم می‌ترسد و می‌سوزد بی وصل تو هر ساعت دل‌سوخته‌تر ترسد از آه دل عطار آخر به نمی‌ترسی کانکس که خبر دارد از آه سحر ترسد عطار نیشابوری : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۴۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/11198