تا این دل دیوانه بود عاقله ی ما از طعن جنون بیهده باشد گله ی ما آسوده غم عشق ز تنگی دو عالم روزی که نمودند به او حوصله ی ما شادابی دل داده به خارو خس این دشت خونی که به هر گام چکد ز آبله ی ما عمریست که پوئیم ره کویش اگرچه از او نبود جز قدمی فاصله ی ما دربار، به جز عشق نداریم متاعی ایمن بود از راه زنان قافله ی ما بر شاه (سحاب) ار رسد این نظم عجب نیست کز لعل لب یار ببخشد صله ی ما سحاب اصفهانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۲۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/111981