همین نه غیر رخ یار دید و هیچ نگفت که تنگ در بر خویشش گرفت و هیچ نگفت به بوسه ی شدم امیدوار و از کین باز بجای عربده لب را گزید و هیچ نگفت همین بس است به هجر منم گواه که تیغ بقصد کشتن من سر کشید و هیچ نگفت مرا گمان که کرده است پاسبان امشب که پای من به حریمش رسید و هیچ نگفت اگر ندیده رخت چشم ناصح از چه سبب بچشم خویش مرا با تو دید و هیچ نگفت چکید زهر جگر سوز رشک راهردم چو زهر هجر تو نتوان چشید و هیچ نگفت (سحاب) را نرسد حرف خونبها که از او هزار مرتبه در خون طپید و هیچ نگفت سحاب اصفهانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۹۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/112046