که با آن شاه خوبان شمه ای از حال من گوید به ماه مصر حال ساکن بیت الحزن گوید ز بس گوید حدیث غیر اگر حرفی بمن گوید نمی خواهم که آن شیرین زبان با من سخن گوید به من هر گه رسد ز آن پیش کآرم شکوه ی بر لب سخنهایی که باید من بگویم او به من گوید نگویم تا به آن نا مهربان راز دل خود را همان ناگفته در هر محفل و هر انجمن گوید به سوی دام مرغان چمن بیخود روند از بس زمن وصف گرفتاری به مرغان چمن گوید رود نام بت و افسانه ی بتخانه از یادش زوصف آن بت ار کس شمه ای با برهمن گوید (سحاب) آن لعل لب و آن در دندان را ستم باشد که لعل بدخشان خواند و در عدن گوید سحاب اصفهانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۱۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/112070