امیدواری من در جهان وصال تو باشد به نا امیدی من تا چه در خیال تو باشد به باغ خلد گلی چون رخت کجاست گرفتم که قد سدره و طوبی به اعتدال تو باشد بگو چه گونه تو ای مرغ دل ز گوشه بامش کنی اگر به مثل قوتی به بال تو باشد برای صید دل من بدام و دانه چه حاجت که دام و دانه ی آن مرغ زلف و خال تو باشد نه شبنم است که بینی نشسته بر گل سوری خوئیست اینکه برویش زانفعال تو باشد به باغ دل بنشاندم بسی نهال و درختی که بی ثمر بود ای آرزو نهال تو باشد تو را (سحاب) در اندیشه بود باز فلک را چه خنده ها که بر اندیشه ی محال تو باشد سحاب اصفهانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۳۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/112084