هیچگه با من محنت زده بیداد نکرد آسمان کآن بت بیداد گر امداد نکرد دل ز من یاد بدام تو چو افتاد نکرد یافت ذوقی که زمحرومی من یاد نکرد تا نپرداخت به ویرانه ی دلها غم تو کشور حسن تو را این همه آباد نکرد بهر آرایش رخسار تو آن ماشطه کیست کآمد و شرمی از آن حسن خدا داد نکرد وصل شیرین اثر طالع و بس، ورنه چکار کرد خسرو به ره عشق که فرهاد نکرد من به جان بنده ی آن خواجه که بابنده ی خویش کرد اگر هر ستم از بندگی آزاد نکرد آگه از قوت بازوی تو ای عشق نشد تا کسی پنجه به سر پنجه ی فولاد نکرد گر چه چون صید رمیده است دو چشم تو ولی آنچه این صید کند ناوک صیاد نکرد تا سپهرش نکند فکر غم تازه (سحاب) هرگز اندیشه ی شادی دل ناشاد نکرد سحاب اصفهانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۴۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/112092