عنان او چو گرفتم دل از فغان افتاد کنون که وقت فغان بود از زبان افتاد ز باده روی کس اینگونه لاله گون نشود مگر به چشم تو این چشم خونفشان افتاد دل مراست تمنای قوت آهی مگر به فکر مکافات آسمان افتاد حدیث چشمه ی نوشت به هر کسی که رسید چو خضر در هوس عمر و جاودان افتاد نهادشست قضا هر خدنگ کین به کمان نشان سینه ی من بود و بر نشان افتاد دمید خط ز رخ دل ستان و جان آسود زرشک غیر که عمری بلای جان افتاد بلی ز صدمه ی خار و هجوم زاغ چه باک مرا که فصل خزان ره به گلستان افتاد گهی ز آتش روی تو گه ز آه (سحاب) چه شعله های جهان سوز در جهان افتاد سحاب اصفهانی : دیوان اشعار : غزلیات : غزلیات : شمارهٔ ۱۵۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/112111