این نه خط است که آرایش حسن تو فزود سایه ی زلف سیاه تو رخت کرد کبود این نه خط است که آرایش او خواست چو دود دود آه من از آیینه ی او عکس نمود خط او سر زد و شادم که به عشاق او را التفاتیست که هر روز فزون خواهد بود صیقل حسن کز آئینه ی جان زنگ زداست زنگ از آئینه ی خود چون نتوانست زدود؟ آن لب لعل که از کار جهان عقده گشاست عقده از کار فروبسته ی خود چون نگشود؟ وقت آن است که آن طره ی طرار دهد باز پس نقد دلی را که از عشاق ربود تخم مهری که در آن باغ فشاندیم (سحاب) حاصلش راز خجالت نتوانیم درود سحاب اصفهانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۶۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/112113