زین الم در دم مرگم المی بیش نباشد گر تو را بینم و از عمر دمی بیش نباشد نبود قوت رفتار به پای طلب من ورنه تا منزل جانان قدمی بیش نباشد سهل باشد که بر آری تو تمنای دلی را کآرزویش ز تو جز لطف کمی بیش نباشد نقطه ی لعل لبت را نبود هیچ وجودی یا وجودیست که هیچ از عدمی بیش نباشد نقد جانیست مرا در کف و دردا که بهایش بر خوبان جهان از درمی بیش نباشد کی تلافی شب هجر کند روز وصالش کآن ز عمریست فزون این ز دمی بیش نباشد با (سحابم) نبود میل ستم گفتی ازین پس زانکه دانی که به او زین ستمی بیش نباشد سحاب اصفهانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۶۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/112114