جهان از باد نوروزی جوان شد زهی زیبا که این ساعت جهان شد شمال صبحدم مشکین نفس گشت صبای گرم‌رو عنبرفشان شد تو گویی آب خضر و آب کوثر ز هر سوی چمن جویی روان شد چو گل در مهد آمد بلبل مست به پیش مهد گل نعره‌زنان شد کجایی ساقیا درده شرابی که عمرم رفت و دل خون گشت و جان شد قفس بشکن کزین دام گلوگیر اگر خواهی شدن اکنون توان شد چه می‌جویی به نقد وقت خوش باش چه می‌گوئی که این یک رفت و آن شد یقین می‌دان که چون وقت اندر آید تو را هم می‌بباید از میان شد چو باز افتادی از ره ره ز سر گیر که همره دور رفت و کاروان شد بلایی ناگهان اندر پی ماست دل عطار ازین غم ناگهان شد عطار نیشابوری : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۵۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/11214