چنان در بزم غیر امشب غمین از وصل جانانم که هر دم شاد سازند از نوید روز هجرانم چو اندیشم ز جور پاسبان و منع دربانش که در آن کوز چشم این و آن از ضعف پنهانم گرم زین پیش یک گل بود دایم زینت دامان کنون باشد ز خون دل بسی گلرنگ دامانم گرم از پرتو یک شمع روشن بود بزم امشب هزاران شمع از آه آتشین بین در شبستانم به ترک غیر دیشب بسته پیمان با من و امشب به بزم او کشد پیمانه یار سست پیمانم به حسن از ماه من چندان که باشد کم مه کنعان من از بیطاقتی افزون (سحاب) از پیر کنعانم سحاب اصفهانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۲۲۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/112178