مقصود دو مدعای من آمد جفای تو نبود رضای مدعی از مدعای تو خضر و من از حیات ابد بهره یافتیم او ز آب زندگی و من از خاک پای تو در وصلت اشتداد به هجران تزاید است ای درد عشق چیست ندانم دوای تو؟ رفتی و از پیت من و خلقی، ولی ز ضعف من از قفای خلقی و خلق از قفای تو هم جان به لب رسیده ز دست وفای دل هم دل به جان زدست دل بیوفای تو خلق خدای بر تو ز دست فغان من در شکوه و زدست تو من بر خدای تو تیری فگنده بر تو و پیکان خود (سحاب) بگذاشت در دلت که بود خونبهای تو سحاب اصفهانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۲۸۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/112238