غم عشق تو را دلهای ویران خانه بایستی که آن گنج است و جای گنج در ویرانه بایستی به آسانی نشاید زین دوره پی برد بر مقصد ره دیگر میان کعبه و بتخانه بایستی به دل دادند شوق و ناله این را سوختن آن را که گل را عندلیب و شمع را پروانه بایستی سر زلف دلاویز بتی زان دام دلها شد که زنجیری به پای این دل دیوانه بایستی به یاد افسانه ی مهر و وفا دارم بسی اما تو را ای بی وفا گوشی بر این افسانه بایستی به ترک باده پیمان بسته ام با زاهد و اکنون برای امتحان من یکی پیمانه بایستی نبایستی که زاهد پی برد نشئه صهبا و گرنه در جهان هر مسجدی میخانه بایستی (سحاب) از کوی او گیرم ز جور مدعی رفتم از او یک لحظه بایستی صبوری یا نه بایستی سحاب اصفهانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۲۹۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/112251