ای گوهر لطافت و ای منبع صفا بردیم از فراق تو بر وصلت التجا بر بستر غمیم فتاده ز روز هجر آخر شبی خلاف فراقت ز در درآ بر درد من طبیب چو آگاه گشت گفت جز داروی وصال نباشد تو را دوا جانا ببخش بر من مسکین مستمند بر بستر فراق نباشم چنین روا گر باورت ز من نکند نور دیده ام بر حال زار و رنگ رخم دیده برگشا تا بنگری که حال جهان بی تو چون بود رنگ چو کاه و اشک چو خونم بود گوا تا چند خون این دل مسکین خوری مخور آخر که گفت بر تو حلالست خون ما بیگانه خوی دلبر ما دل ز ما ببرد رحمی نکرد بر دل مجروح آشنا زین بیشتر جفا نپسندند در جهان بر زیر دست جور نکردست پادشا جهان ملک خاتون : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/112449