آه و صد آه از جفای چرخ بی سامان ما دل پر از دردست از او، او کی کند درمان ما ای نسیم صبحدم این بوی جان پرور بگو از کجا آورده ای در کلبه ی احزان ما از جفای چرخ جانم از جهان بیزار بود با تن آوردی به بوی نامه ی او جان ما با نگار شوخ بد عهدم بگویی زینهار رحمتی کن رحمتی بر دیده ی گریان ما هم ز روی لطف جانا یاد ما کن یک زمان چون ز یادت نیست خالی سینه ی بریان ما چون خضر من بار دیگر زندگی گیرم ز سر گر به دست جانم افتد چشمه ی حیوان ما گر سکندر جان بداد و چشمه ی حیوان نیافت نوش لعل جان فزایش هست باری جان ما ای مسلمانان ز دست دل به جان آمد جهان چاره ی او می ندانم، نیست در فرمان ما من طمع در عشق تو از جان و دل ببریده ام سر به پایت افکنم کز دست شد سامان ما سرو جان ما تویی اندر سرابستان خرام تا بیاساید ز شوق قامت تو جان ما جهان ملک خاتون : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۴۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/112487