جز شب وصل تو جانا که کند چاره ی ما خود نگویی چه کند خسته ی بیچاره ی ما مدّتی تا دل سرگشته به عالم گشتست تا چه شد حال دل خسته ی آواره ی ما این چنین خسته روان کز غم هجر تو منم هم مگر شربت وصل تو کند چاره ی ما گفتم ای دوست به وصلم ننوازی گفتا چه کنم نرم نگشتست دل خاره ی ما دل به من گفت برو زلف سمن ساش بگیر گفتم ای دل چه کنم نیست بدان یاره ی ما از غمم جان به لب آمد ز جهان سیر شدم که ندارد بجز از غم دل غمخواره ی ما شکر الطاف تو ای دوست نمی یارم گفت چه نکردست بگو لطف تو درباره ی ما جهان ملک خاتون : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۴۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/112491