صنما سنگ دلا سرو قدا مه رویا دلبرا حور وشا لاله رخا گل بویا شیوه از چشم تو آموخت مگر نرگس مست روشنی از تو ربودست مه و خور گویا مشک در نافه ی آهوی ختن پندارم به نسیم سر زلف تو مگر شد بویا همچو سرو ار بخرامی بر ما نیست عجب گر شدم دیده ی جان در غم رویت دریا گوهر پاک تو تا گشت ز چشمم پنهان شده در بحر غم عشق جهانی جویا تو گلی تازه به بستان ملاحت باری بلبل طبع جهان بر گل رویت گویا بس خرابست مرا کار به هجران رخت ز شب وصل توان کرد جهان را احیا جهان ملک خاتون : دیوان اشعار : غزلیات : غزلیات : شمارهٔ ۵۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/112499