بوی شکنج زلف تو تا در دماغ ماست روی چو آفتاب تو چشم و چراغ ماست بی روی جان فزای تو جنّت چه می کنم گلخن به روی خوب تو بستان و باغ ماست زلفش شبی گرفتم و زان لحظه تاکنون از بوی زلف دوست معنبر دماغ ماست بی گفت و گوی عشق تو در بوستان دل دستان خوش سرای تو گویی که زاغ ماست گفتم که بنده ی تو ز جانم مرا بدار گفتا که بر جبین تو دیدم که داغ ماست در راه کعبه ی شب وصل تو خارها گویی ز روی شوق تو آن باغ و راغ ماست جهان ملک خاتون : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۹۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/112546