سعادت یار و دولت همنشین است کسی را کان رخ مهوش قرین است بتا دوری نمی خواهم ز رویت صلاح کار من گویی در این است نداری مهربانی با من ای دوست به جان تو که می دانم چنین است هزاران داغ و درد از روز هجران به جانم زان مه زهره جبین است به محراب دو ابرویت کنم روی به تخصیصم دعا در راه دین است نگارینا جفا کردی و رفتی وفا و دوستی با ما همین است اگر تو بی وفایی پیشه کردی مرا مذهب نگارینا نه این است گرم جان بخشی و گر دل ستانی جهان باری به جان و دل رهین است عزیزان چون مرا بینند گویند مکن ترکش که یاری نازنین است ترحم نیستت در دل نگارا مگر آن دل که داری آهنین است جهان ملک خاتون : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۱۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/112560