فریاد و درد ما ز غمت بی نهایتست جور و جفات بر دل تنگم به غایتست چشمت بریخت خون دلم را به تیغ هجر دادم ز وصل ده که نه وقت حمایتست مشتاق وصل تو من و از من تویی ملول آخر ز دل به دل نه تو گفتی سرایتست گویند دل به دل بودش راه و هیچ نیست گویی که این سخن به سبیل حکایتست دل برده ای و قصد جهان می کنی چرا بر ما جفا و جور تو جانا کفایتست دارم حکایتی ز فراقت ولی غمت خونم به زجر ریخت چه جای شکایتست دل برد در جهان به سر زلف تو پناه زیرا که جور غمزه ی تو بی نهایتست چشمم به طلعت رخ تو زان منوّرست کان پرتو جمال تو نور هدایتست رایت قرار داد به وصلم شبی از آن روی جهان ز لطف تو روشن چو رایتست جهان ملک خاتون : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۳۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/112579