غم عشق تو مرا باز به جان آوردست خونم از دیده ی غمدیده روان آوردست عمر بگذشت مرا در غم رویت به غلط نشنیدیم که نامم به زبان آوردست آن تو داری و تو دانی دل خلقی بردن دل من میل لب لعل به آن آوردست عشق بازی ز ازل بود مرا با رخ او نه دل خسته ی ما این به جهان آوردست خبرت نیست نگارا که دل و جان جهان عشق بر قامت آن سرو روان آوردست گرچه بر می ندهد سرو به بستان باری قامت سرو تو باری ز روان آوردست چشم فتّان پر آشوب تو جانا باری فتنه ای بر سر هر پیر و جوان آوردست جهان ملک خاتون : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۵۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/112601