سهی سرو مرا بالا بلندست لب جان بخش او خوشتر ز قندست منم در عشق او نالان همانا نمی داند شب هجران که چندست کسی داند درازی شب هجر که در زلف دلارامی به بندست دل مسکین من در بام و در شام به نار هر دو رخسارت سپندست چرا آن دلبر نامهربانم درخت مهر ما از بیخ کندست ندارد با من دلخسته یاری به غایت سرکش و بدخو و تندست چو بدخویی نباشد در جهان هیچ مکن جانا که کاری ناپسندست جهان ملک خاتون : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۶۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/112607