بیا که بی رخ خوبت مرا به دل بارست
ببین که دیده ز هجر رخ تو خون بارست
بخور ز لطف غم حال ما که بد نبود
اگرچه در دو جهانت چو بنده بسیارست
اگر به پرسش مسکین قدم نهی روزی
بیا که جان و دل و دیده جمله ایثارست
مرا نه خواب و قرار و نه صبر و نه آرام
بتر که جور و جفای بتم به سر بارست
بیا بتا که تن خسته ی ضعیف نحیف
ز بار هجر تو باری به کام اغیارست
نگار من تو چه گویی که از چه روی آخر
به جور دلخوشی و دایمت جفا کارست
به گوش او برسان ای صبا و زود بگو
جهان ز درد فراق تو سخت افگارست
جهان ملک خاتون : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۶۴
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/112611