چه شبست یارب امشب که خروس صبح لالست که مرا ز درد هجرانش ز جان خود ملالست دل از انتظار صبحم بگرفت در شب تار مگر اختر سعادت ز فراق در وبالست شب تار روشنم شد ز صباح روی جانان دل خسته خرّمی کن که ز پرتو جمالست رخ او مه دو هفته قد او چو سرو رسته به کنار آب حیوان و دو ابرویش هلالست سر زلف او گرفتم شب دوش و خوش بخفتم دل من به خواب می گفت که این هم از خیالست دل خسته فکر باطل برو و ز سر بدر کن شب وصل یار خواهی؟ چه تصوّر محالست همه چیز را کمالی ز زوال نیست ممکن غم عشق روی جانان و کمال بی زوالست چه کنم چو مرغ جانم ز غم فراق باری به هوای وصل جانان ز جفا شکسته بالست به دل جهان نه اکنون غم روی تست محکم به دو چشم دوست عمری که اسیر زلف و خالست جهان ملک خاتون : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۸۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/112632