بتی کاو بس عجب شیرین زبانست دل از من بستد و در بند جانست نگاری کاو به رخ ماهی تمامست مهی کاو بر سر سرو روانست ربود از من دل و رویش ندیدم از آنم خون دل بر رخ روانست مسلمانان ز دلدارم بپرسید چرا همچون پری از من نهانست شبی تا صبح خوابم نیست در چشم همه روزم ز درد او فغانست نباشد در مزاجش مهربانی از آن رو این چنین نامهربانست نپیچم سر ز رایش با همه جور که ما را عشق او روح و روانست دلم چون زلف دلبر ناشکیب است تنم چون چشم جانان ناتوانست به شوخی نیست مانندش به عالم مگر او فتنه ی آخر زمانست دو زلفش بر قمر ساید شب و روز چنین شوریده و سرکش از آنست نمی دانم چرا با این همه لطف چنین فارغ از احوال جهانست جهان ملک خاتون : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۲۰۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/112650