دیگر دلم از دست تو فریاد زنانست دل بردی و بیچاره کنون در غم جانست دل بردی و جان در صدف هجر نهادی مشکل که تو را میل به سوی دگرانست بازآی و به سرچشمه ی جانم گذری کن در دیده ی ما جای چنان سرو روانست نرخ زر و گوهر شده ارزان ز غم هجر بر روی چو زر اشک چو سیماب روانست من قالب بی روحم و جان از بر ما دور زیرا که مرا جان و دل آن روح و روانست آن دست که در گردن دلدار حمایل بودیم کنون بر دلم از غصه زنانست هر مرد که او گشت گرفتار بلایی زنهار یقین دان که ز کردار زنانست جهان ملک خاتون : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۲۰۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/112653