دل من در خم چوگان دو زلفش چون گوست که کند چاره ی درد دل ما را جز دوست رود خون می رود از دیده ی من در غم او دل سنگین نگارم مگر از آهن و روست نام و ننگ و دل و دین در سر کارت کردم دوستان عیب کنندم که فلانی بدخوست بنشین عمر گرانمایه مکن صرف غمش جه کنم جان من و عشق فلان سنگ و سبوست روی مقصود چو در کعبه ی رویت دارم این همه جور و جفا بر من مسکین ز چه روست دلبرا خوی بد از روی نکو حیف بود خوی زشت از رخ خوب ای بت زیبا نه نکوست در جهان فاش شد و نیست ز عالم خبرش که فلان شاه جهانست و جهان بنده ی اوست جهان ملک خاتون : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۲۲۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/112676