ما را به غم عشق تو دردست دوا نیست فریاد دلم رس که بدین نوع روا نیست گفتم که رساند ز من خسته پیامی چون محرم رازم بجز از باد صبا نیست ای باد صبا عرضه کن احوال دلم را کاخر ز چه رو با من مسکینش صفا نیست تو پادشه هر دو جهانی به حقیقت لیکن چه کنم چون نظرت سوی گدا نیست دل را طلبیدم ز سر زلف تو گفتا ما را سر و پروای چنان بی سر و پا نیست گفتم مکن ای دوست جفا بر من مسکین شرمت ز من خسته و ترست ز خدا نیست بر اهل جهان جور و جفا چند پسندی در شهر تو نام کرم و بوی وفا نیست جهان ملک خاتون : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۲۶۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/112713