چه کنم در شب هجران تو آرامم نیست یک نظر بر رخ جان بخش دلارامم نیست با همه درد که در آتش دل سوخته ام آرزوی و هوس صحبت هر خامم نیست گرچه مانند صراحی شده خون در جگرم جز دلی صاف تنگ گشته ی چون جامم نیست هست مادام مرا مونس دل خیل خیال گرچه در پیش نظر وصل تو مادامم نیست تا به عشق رخ تو شهره ی آفاق شدم بجز از عاشق بدنام دگر نامم نیست تا تو ای نور نظر دور ز چشمم شده ای خوش دلی و طرب و ذوق در ایامم نیست کام من تلخ شد از شدّت شبهای فراق بجز از روز وصالت ز جهان کامم نیست جهان ملک خاتون : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۳۰۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/112754