شب نیست کز فراق تو صد جامه پاره نیست تدبیر ما به عشق تو جز صبر چاره نیست ماییم بلبل و تو گلی در میان باغ ما را به روی خوب تو غیر از نظاره نیست چندان گریستم ز غم عشق آن صنم کز آب دیده بر سر کویش گذاره نیست عمریست تا که غرقه ی دریای حیرتم گویی که بحر عشق تو را خود کناره نیست بر حال زار این دل سرگشته کی رسی عشاق حسن روی ترا خود شماره نیست بردی دلم ز دست و نخوردی غمم چرا بیرحم تر از آن دل تو سنگ خاره نیست گفتم قدت به سرو چمن نسبتی کنم زین راست تر سخن بودم لیک یاره نیست جهان ملک خاتون : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۳۲۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/112768