ساقیا چون گل شکفت از می پرستی چاره نیست صورتی بی جان بود گر وقت گل می خواره نیست تا گل و مل در کنار سبزه ی خوش دلکشست ای دریغا این گل و مل پیش ما همواره نیست هر کجا باشد گلی در بوستان با بلبلیست لیک گل را در سرابستان ز بلبل چاره نیست در چنین فصلی که گویی خانه زندانست و چاه کیست کاو در وقت گل از خان و مان آواره نیست رحمتی بر من نیارد در چنین فصلی نگار چون دل سنگین او دانم که سنگ خاره نیست گر ز من پرسی به دور حسن او یک پیرهن نیست کز شوق رخ آن ماه پیکر پاره نیست گفتمش هم چاره ی درد من مسکین بجوی گفت کمتر گو مرا سودای هر بیچاره نیست باشد آزاری میان دوستان اندر جهان لیک بیزاری ز وصل دوستان یکباره نیست نسبت قدش به سرو ناز می کردم اگر دم مزن ای دل که ما را راست گفتن چاره نیست جهان ملک خاتون : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۳۲۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/112769