ز آتش بیداد که بالا گرفت شعله ی آن در دل خارا گرفت زآنکه دل سنگ به حالم بسوخت آتش جور تو که در ما گرفت زآنکه همه کار جهان بر خطاست کار جهان بین که چه یغما گرفت سایه ی حق بود، چرا بی سبب سایه ی الطاف ز ما برگرفت غم بشد و طوف جهان کرد و باز آمد و در جان جهان جا گرفت خون دل خلق جهانی ز چشم بس بچکید و ره دریا گرفت قصّه ی درد من و جور غمت چون بدهم شرح که هرجا گرفت جهان ملک خاتون : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۳۶۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/112809