از سر زلفش دلم سودا گرفت وز دو لعلش آتشی در ما گرفت قامت آن سرو آزاد از چه روی سایه ی لطف از سر ما واگرفت چون بدیدم قامتش را در زمان دل هوای آن قد و بالا گرفت بی گناهم لطف فرمای و مگیر ای عزیزم بیش از این بر ما گرفت از فریب غمزه غمّاز تو در سر بازارها غوغا گرفت در دو عالم خشک و تر باری نماند آتش عشق رخت بالا گرفت روز و شب با وصل او آسوده ام تا خیالش در دو چشمم جا گرفت دل برفت از دستم و جایش خوشست زآنکه در زلف بتان مأوا گرفت بس که باریدم به هجران آب چشم سر به سر روی جهان دریا گرفت جهان ملک خاتون : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۳۶۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/112810