فریاد کان نگار دل از مهر برگرفت جور و جفا به حال دل ما ز سر گرفت ترک وفا و مهر و محبت بکرد و باز یارم برفت بر من و یاری دگر گرفت چون صبر و طاقتم ز ستمکاریش نماند دل نیز رفت و دلبرکی خوبتر گرفت درد دل از طبیب چه پنهان کنی کنون چون داستان عشق جهان سر به سر گرفت روزی به رهگذار ز دورم بدید یار در خشم شد ز ما و به تک راه برگرفت آهی چنان ز آتش دل در جهان زدم کز آه من جهان همه از خشک و تر گرفت چندان ز دیده اشک ببارید مردمک کز آب دیده ام به جهان ره گذر گرفت جهان ملک خاتون : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۳۶۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/112815