منم که نقش توأم هرگز از خیال نرفت دو چشم بختم از آن چهره و جمال نرفت ز جان ملول شدم در فراق یار و هنوز نگار مهوش من از سر ملال نرفت به جان رسید مرا دل ز دست هجرانش به کوی دوست مرا جاده ی وصال نرفت میان مجمع رندان و عاشقان رخش بجز حکایت آن خط و زلف و خال نرفت به پیش لعل تو کانست مایه ای ز حیات حدیث باده و سرچشمه ی زلال نرفت هر آنکه موی میانت بدید و قدّ چو سرو نبود آنکه شب و روز در خیال نرفت جهان ملک خاتون : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۳۷۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/112818