به رویت اشتیاقم بی نهایت بود گر سویم اندازی عنایت جفا کردی بسی بر من نگارا نپیچیدم سر از مهر و وفایت که جان من ز هجران بر لب آمد بگو جانا اگر اینست رایت تو سلطان جهانداری خدا را نظر کن یک زمان سوی گدایت بسی از دشمن و از دوست دیدم جفا و جور و خواری از برایت تو هم گر زانکه گردانی چو پرگار نگردانم سر از فرمان و رایت گر آب زندگانی بخشدم خضر نخواهم آن و خواهم خاک پایت نظر بر من نداری تا دگربار چه کردند از من مسکین روایت ندارم صبر دل کز حد ببردی جفا و جور را هم هست غایت جهان ملک خاتون : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۳۸۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/112831