مرا با قامت آن سرو آزاد مسلمانان ز جانم بس خوش افتاد نهال قامتش سرو بلندست که بیخ صبر برکندم ز بنیاد خیالش از دو چشمم کی شود دور که در سالی نیارد یک دمش یاد ز غم گشتم مسلمانان چو مویی نگویی از وصالت کی شدم شاد ندارم خواب و خور در درد هجران شبی از وصل خویشم رس به فریاد تنم خاکی و باد عشق در سر چه دارد آشنایی خاک با باد دلم برد و تنم چون خاک ره کرد هزارش آفرین بر جان و تن باد درآمد آتش عشقت تنم سوخت از آن رو خاک ما بر باد برداد چو بگشود از سر زلفش گره باز جهان از بوی زلفش گشت آزاد جهان ملک خاتون : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۴۱۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/112860