به بستان جهان ای سرو آزاد ز جانت بنده گشتم تا شود شاد از آن تا قدّ رعنای تو دیدم ز چشم افتاد ما را سرو و شمشاد چرا کندی ز بستان امیدم درخت مهربانی را ز بنیاد به کویت همچو خاک ره فتادیم که یک روزت نظر بر ما نیفتاد مکن زین بیش بر ما جور و خواری برآرم ورنه از دست تو فریاد ندارم بیش ازین صبر جفایت به من تا کی پسندی جور و بیداد سر و سامان و عرض و نام و ننگم بدادم جمله از عشق تو بر باد چه جای پند و قول هر حکیمست که طشت عشق ما از بام افتاد جهان را در سر و کار تو کردم نیامد هیچت از جان جهان یاد جهان ملک خاتون : دیوان اشعار : غزلیات : غزلیات : شمارهٔ ۴۱۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/112863